شعری از سپهر سهرابی:
اهل حمامم
پوستم مهتابیست
چشمهایم آبیست
پدرم دلاک است
سر طاسی دارد
لنگ می اندازد
شامپو مصرف کرد
کله اش هی کف کرد
و سپس مویش ریخت
و چه اندازه سرش براق است!
حرفه ام دلاکیست
هدف من پاکیست
مینشیند لب سکو آرام
یک نفر با احساس
و تصور کرده خوش پر و پاست!
کودکی را دیدم
میدود در پی صابون و لگن
ای نهان در پس در
خشک آوردم، خشک!
مشتری های عزیز
لگن خاصره تان سالم باد!
رختها را نکنید...
آب مان بند آمد!!!
برمیگردم...
ای ول داشت چند بار دیگه هم باید بخونمش از خودت بود انگلک با این شعر؟
تا حالا شعرای این شاعر و نشنیده بودم...با حال بود :)
سلام امیر عزیز خودت نوشتی این شعر رو؟
کلی لبخند زدم ... :)
اااااااا نظر دهی درست شده واسه ممننننننننننننننننن
حالا درست شد
ایول گویا سپهر سهرابی هم از خودمونه!
سلام دوست جون ....
سلام امیر حسین جان خوبی؟ می گمااا شنیدی بیبیلی آپدیت کرده؟
سلام دوست شبگرد ..... از اشنایی با شما خرسندم ..... شعر زیبای شما را خوندم و لذت بردم موفق باشید و به امید دیدار .
((:
سلام....پیروز و سر بلند باشی...شعر زیبایی بود
سهراب کی این شعرو گفته؟:):):)
هه ههههههه .. بانمکه قبلا خونده بودمش ... مرسیییییییییی ..
سهراب مرد واژه ها بود ... مرد جدیت ! ... بله ، دعایتان می کنم ... شاید از این دعاها راهی به سوی خودم و خدایم باز شود ... فعلا!