و اینست سر گذشت من...




از اون بهار تا این بهار، هزار و یک خزون بود...
چه خوب میشد که روزگار، همیشه مهربون بود...

هی صبر و هی تحمل، کلاغ میخوند میگفتیم، یه روز میخونه بلبل...
تو باغچه خوار در اومد، گفتیم اینم قشنگه، کمی نداره از گل...

هی روزا سر میومد، هی شب میشد دوباره، ستاره در میومد...
هر کی میومد، دو روزی میموند، هر کی میرسید، یه چیزی میخوند...

از اون بهار تا این بهار، هزار و یک خزون بود...
چه خوب میشد که روزگار، همیشه مهربون بود...

برمیگردم....

نظرات 12 + ارسال نظر
نرگس و روزنه هاش شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:33 ب.ظ http://www.rozaneh1001.blogsky.com

بازم کلاغ قصه ها رفت و بخونش نرسید....

شهرام یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:24 ق.ظ http://shimbal.blogspot.com

می بینم که در دو قدمی گریه هستی پهلوون!

نیلوفر یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:04 ق.ظ http://40tikke.persianblog.com

امیر جان بیا اشکی بریزیم و غم غریبیمونو فراموش کنیم...!

امین یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:31 ق.ظ

اگه منظورت اونه که ۲ روز می مونه برو خدارو شکر کن رکورده یه هفته ای داره

رضا یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:45 ق.ظ http://reza-n.blogspot.com

همیشه مهربونه
ولی واسه ما... نه

زهره یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:24 ق.ظ http://zohre.blogsky.com

روزگار هیچوقت با هیچکس مهربون نیست تا اینکه بشکنیش وقتی از حصارش اومدی بیرون و بهش بها ندادی دنبالت میاد تا تمام شادیها و نعمتا رو به پات بریزه اونم مثل ما خانما از کسی مدام دنبالش بره خوشش نمیاد.
موفق باشی
یا حق

ویولت یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:43 ق.ظ http://ms.mojde.com

پسر اشکم رو در اوردی خیلی خیلی قشنگ نوشتی

سحر یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:36 ب.ظ http://ghooch.blogspot.com

سلام دوسم
لینکتو گذاشتم

دیوونه یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:11 ب.ظ http://shel-s.persianblog.com

کاش میشد ...

پاییزان یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:36 ب.ظ http://paaeezan.blogspot.com

نکته‌ی مثبتش را گرفتی؟‌ مر و ناامیدی ندارد! همه‌اش انتظار برای روزهای خوب است.

یاشا دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:45 ق.ظ http://scor-pio.com

من الان عر می زنما ...

کوروش ضیابری دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:08 ق.ظ http://www.imaneemrooz.com

با درود...
از آنجایی که خودم نیز یک وبلاگنویسم، به خوبی درک می‌کنم که شما با تمام مشاغلی که دارید، وقت نمی‌کنید تمام نوشته‌های من را بخوانید ولی به هر حال با توجه به شناختی که از شما دارم و از نوشته‌هایتان برمی‌آید که برای خوانندگان و مخاطبان خودتان ارزش قائلید...
خیلی دوست داشتم بعد از اینکه مدتی است کارهای شما را در بلاگتان دنبال می‌کنم، نخستین پیام خودم را برایتان بگذارم.
کوروش ضیابری هستم، 14 ساله... ساکن استان گیلان و در کنار طبیعت به خاک سپرده شده و مرحوم رشت و آستارا و دریای به خواب رفته‌ی انزلی ... من به اقتضای شغل و پدر و مادرم که از روزنامه‌نگاران برجسته‌ی استان هستند و در گذشته از سران چپ استان نیز به شمار می‌رفتند، وارد کار فرهنگی شدم و از کودکی به جای اینکه دور و بر خودم، ماشین پلیس اسباب بازی و خانه‌های پلاستیکی ببینم، کاغذ و قلم و روزنامه دیدم.
نشریه‌ی ما از آنجا که پدرم مدتی مشاور وزارت ارشاد بود، تغییرات رویه داد و همگی این تغییرات را به حساب محافظه‌کاری ما گذاشتند که مگر نه این است که سنگ نیز در طول حیات خود تغییر شکل نمی‌دهد و مگر همین آقایان عماد باقی و محسن آرمین و اکبر گنجی اصلاح‌طلب فعلی با این همه ادعای آزادی‌خواهی نبودند که در اشغال سفارت امریکا شرکت کردند و خشم ریگان را برانگیختند و این همه تحریم متوجه ایران شد...
کاری نداریم، من با توجه به همه‌ی این مسایل در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری پیشرفت کردم و مقامهایی از جمله بهترین خبرنگار و پژوهشگر را در سالهای اخیر در رشت کسب کردم. وارد عرصه‌ی کامپیوتر شدم و فعلا برای راهیابی به المپیاد جهانی طراحی وب فنلاند تلاش می‌کنم. مدرک ciw مدرکی است که در زمینه‌ی طراحی وب پس از 5 سال کسب کردم.
حاصل کارم در عرصه‌ی ترجمه و نویسندگی و کتابهایم را در سایت ایمان امروز گردآوری کردم...
اینها را اینجا ننوشتم که:
1- بگویم خیلی نابغه‌ام و می‌فهمم و خیلی خودم را دوست دارم.
2- بیایم و از تریبون وب شما کمی خودنمایی کنم و کسب شهرتی بیش
بلکه این پیام را گذاشتم که بگویم
1- کارهای شما را پیگیرانه دنبال می‌کنم و از آنها لذت می‌برم...
2- فضای کارهای شما، مرا یاد شعرهای محمد نوری می‌اندازد:
از دلاویزترین... روز جهان،
خاطره‌یی با من است...
خاطره‌یی با من است...
باز سحری بود و هنوز..
گوهر ما، به گیسوی شب آویخته بود...
من به دیدار سحر می‌رفتم..
3- خیلی خوشحال می‌شدم اگر مورد حمایت آدمهای مهم قرار می‌گرفتم.. کسی لینکی به من می‌داد، یا...
4- کارتان را ادامه دهید... واقعا دوست‌داشتنی می‌نویسید.
با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد