چگونه شاعری کنم در این هوایه بی کسی.....
  سلام:
و این هم یک قطعه شعر:

باز برف بی ترانه

 

شروعی دیگر است

آغاز عشق با بار و بند یک سفر

پیوند خورده است

و اینجا آسمان از عمق پیدا شد

دیده آیا گره ای خواهد خورد

در حدودی که افسانه عشق

در نفس جاری دلها باشد

دل من گاه در اندیشه

که از راز معانی گیرد

و به احساس سخن تازه کند

مرگ در محور زیستگاه

به نهایت پیوست

و به عشق هم نرسید

باز میگویم نه

چه جوابی کوتاه لیک گسترده

در خم افتاده گر

در خیابان صداقت

کوچه مهر وعطوفت

برف غم می بارید

کودکی زیر نگاه برفها

با بغض گفت:

باز برف بی ترانه

عاقبت من به خدایم گفتم

سهرهء خونین بال را دریاب

اشک از چشم یتیمی

پشت یک پنجره ء بسته

به آرامی ریخت

باز برف می بارید

باز برف می بارید

تا بعد بای...............