عجب شبی بود دیشب.....
   سلام:
بی مقدمه طلبه شدم ، یه شعر که دیروز یکی از برو بچ فرستاد رو اینجا بنویسم.شاید برای
شروع بد نباشه.

دیده ها خاموش و خیره می نگرند
آنچه را که در تلاطم اشکهایشان پیداست

قطره ای اشک سرازیر می شود
دیده ها تر و گونه ها نمناک!!!

لب ها می پرسند هان!؟
لب ها پاسخ میدهند: هیچ.......آنی بعد........

لب ها میخندند، بر آنچه در دل پنهان مانده است.  

اگه راستشو بخواین، من که نفهمیدم یعنی چی، ولی یه جورایی باهاش حال کردم....

راستی دیشب چه شبی بود. قوهایه سفید مادرید که تیم اول اروپایی یه منه، بد زدن
تو کار این شیاطین سرخ که تیم اول اقا یاشای خودمنه.
البته منم با منچستر حال میکنم. ولی بعد از رئال و یووه.
امشب، شب گورخر هایه تورینه، مرگ بر کاتالان.
تا بعد بای