شعری از سپهر سهرابی:
اهل حمامم پوستم مهتابیست چشمهایم آبیست پدرم دلاک است سر طاسی دارد لنگ می اندازد شامپو مصرف کرد کله اش هی کف کرد و سپس مویش ریخت و چه اندازه سرش براق است!
حرفه ام دلاکیست هدف من پاکیست
مینشیند لب سکو آرام یک نفر با احساس و تصور کرده خوش پر و پاست!
کودکی را دیدم میدود در پی صابون و لگن
ای نهان در پس در خشک آوردم، خشک!
مشتری های عزیز لگن خاصره تان سالم باد! رختها را نکنید... آب مان بند آمد!!! برمیگردم... |