امان از دست این دل...



        سلام:

وای چه بارون دلی میاد...دلم میخواد برم بیرون تو خـیابون مـثل موش آب
کشیده شم...دلم میخواد مثل قدیما تو خیابون پشتک بزنم...دلم میخواد
ماشین هایی که از کنـارم رد میـشن، یه حالـی بهـم بـدن حسابی خیسم
کنن...اصلآ دلم میخواد تو این هـوا با یاشـا، شهـاب، فرشـاد و مهدی، برم
شمال،مثل همون سالی که الکی الکی سر از چالوس در آوردیم...خلاصه
دلم خیلی چیزا میخواد...جو منو بد گاز گرفته...یکی منو بگیره...
برمیگردم...

باهم...




   سلام:

با هم میشه مثل ماه درخشید، میشه به زمین ستاره بخشید
با هم میشه تو روزای ابری، از گم شدن خورشید نترسید
با هم میشه آفتابو صدا کرد، خاک و معتبر مثل طلا کرد
با هم میشه سنگ بی صدا رو، با ناز ترانه آشنا کرد

با هم پشت ما کوهه، نمی ترسیم، نمی افتیم، نمی بازیم
این آواز نمی میره، تا وقتی که هم آوازیم
ترانه سرا: زویا ذکریان

دلم واسه اینا خیلی میسوزه، مخصوصآ اولی...

برمیگردم...

اندر حکایت چند روز غیبت...




   
    سلام:

یه سوتی توسط من و یاشا، دهها پیام تبریـک بابت تولــدی جدید در orkut، در هـر
صورت، بچه ها متشکرم...آقا یکی به من بگه این یونان چه جوری پنج تا از فنــلانـد 
میل فرمودند...کی میگه رهبر بده؟ هان؟ خدایی آخرشه، مخصوصآ عفو رهبری از
خدمت مقدس سربازی، اخویم هم معاف شد، ما خانوادگی مالیدیم در سربازی...
آقا من کماکـان چندتا وبلاگ رو بخاطـر این اکـانتم نمیـتونم ببـینم(حـلال کنید)...این
شما و این هم وبلاگ سیامک انصاری، در ضمن منبع این لینک وبلاگ الـهام بـود...
بخاطر عکس روی کارت معافیت مجبور شدم face off بدم...
برمیگردم...