عشق...


   سلام:

بعد از چند وقت اون و دیدم، یه جور دیگه شده بود، دستش رو لای موهـاش و
سرش رو زانوهاش گذشته بود. انگار بازم قاطی کرده بود، آخه هر وقت اون رو
تو این حالت میدیدم، صد در صد یه چیزیش بود.
بهش گفتم: چته؟ چرا اینجوری شدی؟ به چی فکر میکنی؟
بهم گفت: حال ندارم، دست از سرم بردار میخوام تنها باشم.
گفتم: باید بگی چته، من رفیق چندین و چند سالتم، باید کمکت کنم.
گفت: فکر یکی بد جوری داره عذابم میده، مثل خوره افتاده به جونم، همش
دارم به اون فکر میکنم.
گفتم: خاک بر سرت عاشق شدی، مگه بار قبل کم از این قضیه ضربه خوردی.
گفت: شاید این بار فرق داشته باشه، شاید...
گفتم: بابا آدم باش، مثل بقیه فکر کن، این چیزها یه قرون ارزش نداره...
گفت: دست خودم که نیست، بدجوری بهش عادت کردم.
گفتم: دوستش داری؟ و اون تو رو دوست داره؟
گفت:آره خیلی، اصلآ نمیتونم بهش فکر نکنم و شاید فقط من دوستش دارم.
گفتم: اگه بهت بگه نه! چیکار میکنی؟
در حالی که بغض گلوش رو فشار میداد و چشماش پر اشک بود، از ته دل
گفت:نه...نه...نه...
برمیگردم...

بهانه...



     سلام:

چشم بهانه ای است برای نگاه
نگاه بهانه ای است برای عشق
عشق بهانه ای است برای زندگی

                 *****
 
آدم وقتی به حرف کسی که یه چیزایی حالیشه گوش نده، همین میشه...

نمیدونم چرا اکثر مواقع وبلاگهای مرتضی، خشایار، آچار فرانسه و چند نفــر
دیگه لود نمیشه، این رو بخاطـر این گفتــم که اگه شمـا کامنت میذارید و من
نمیتونم براتون کامنت بذارم بی معرفت نیستم.
۲ تا نکته:
خواهر کوچولوی من وبلاگ نویس شد.
آقا این master card یه پول هنگفتی بابت تبلیـغ باید به تلویزیـون ایـران بـده،
البته تصاویر طبق معمول همینجوری بدست این بنده خداها میرسه، بخاطر
همینه بعضی از صحنه ها رو جواتی میبینه، ولی ما جاش بالن میبینیم.
برمیگردم...

بابا چند به چند...



   سلام:

من که نفهمیدم جریان چیست...ولی اون گوشه پایین سمت چپ تصویر منــو کشته...
برمیگردم...