کی امروز تموم میشه؟!



امـــروز
         گرفتار
                غم  
                     و 
                       محنت 
                                و
                                  رنجیم...

هم خوشحالم و هم ناراحت...



چند روزی بود که بهش فکر میکردم...امــروز یک تصمیـم غیر منتظره گرفتم، میخوام درس
بخونم، به همین راحتی...منی که حالــم از درس و دانشگاه بـهم میـخورد، یــک دفـعه
عاشقش شدم...بهم گفتن که میتونند با یه کم پارتی بازی، به خاطر مشـکل جسمیم،
در رشتـه سابقم ادامه تحـصیل بدم، ولی دیگه نمیخوام کامپیوتر بخونم...تحقیق کردم، 
میخوام مدریت صنعتی رو بخونم، در نگاه اول خیلی جالب به نظرم رسید...الانم مثل هاپو
از اینکه بخاطر مشکلاتم، درسم رو رها کردم، پشیمونم....لطفآ اگه فکر میکنید میتونید
 کمکی کنی کنید، خواهشآ دریغ نکنید...

بی خبر بودم...خیلی ها رو گرفتند...بخاطر همین مسئله، این بابا کار جالبی کـرده...اینها
تو فکر خودشون مردم رو نفهم گیر آوردند...فکر کردند، میتونند همه رو هروئینی و عملی کنند...میخوان سر اینترنت رو گرد کنند، میخوان مردم هیچی نفهمند، ولی ذهی خیال باطل...به باسن عنابی رنـگ پدرشون خنـدیدند که بخوان همچین کاری بکنند...بخونید و
لینک بدید، و خواهشآ به برای همه اونایی که بخاطر امثال من و شما  گرفتارند، در یک
حرکت نمادین و سمبولیک، روز دوشنبه فقـط برای یک روز، عنوان همه وبلاگهایمان را به
امـروز تغییر دهیم
، تا اعتراض خود را بدین شکل به گوش همه کسانی که میخواهنـد،
 عزت و شرف این ملت رو بگیرند، برسانیـم...

برمیگردم...

 

تنها ماندم...



خانواده مسافرت...داداش کوچیکه با رفیقاش صفا...منم که تنهایی
حسابی کلافــم کـرده بود...زدیم دو روزی رفتیم خونه خالم، با امین
پسـر خالم، که اتفـاقآ اونم تنها بود، بد نگذروندیم...هر چی باشه از
تنهایی بهتر بود...
چند وقت هر چی فکر میکنم، میبینم اصلآ امکان نداره تغییر عقیده
بدم...لطفآ یکی خلاف این نظریه رو برای من به اثبات برسونه...چرا
آدمـهای بدبخت، همیشه بدبختند؟!...خدا رو چه دیـدی شاید منــم
تغییر عقیده دادم...

برمیگردم...