-
رفتم که رفتم...
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 17:29
خیلی دوست داشتم اینجا بمونم ولی نشد، و هر کس بعد از این طالب ماست، بیاد اینجـــا ...بدرود بلاگ اسکای بدرود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1383 21:17
داشتـم بریـدن گـردن اون سـرباز آمــریکایی رو میدیـدم...باور کنـید از ترس داشتم، از مانیتور فاصله میگرفتـم...دلم خیلی واسش سوخت...اون پـدر و مادری که این صــحنه رو میبیننـد چی می کشند...این مسلمونها (کــه چه عـرض کنـم، این نا مسلمونها) از دین اسـلام و قـرآن، یه قصـاصش رو خـوب یاد گرفـتند (الـبته اونجوری که خودشون دوست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1383 22:02
خودم رو خفه کردم با این آهنگ Spice Girls: Do you still remember, how we used to be Feeling together, believe in whatever My love has said to me Both of us were dreamers Young love in the sun Felt like my Saviour, my spirit I gave you We'd only just begun Hasta Mañana, Always be mine Viva forever, I'll be waiting...
-
خوشی...
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1383 03:00
وای چقدر دیشب خوش گذشت...بی جنبه شدم، من بازم ددر میخوااااام...برام میخرید؟! برمیگردم...
-
کی امروز تموم میشه؟!
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 00:41
امـــروز گرفتار غم و محنت و رنجیم...
-
هم خوشحالم و هم ناراحت...
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 16:52
چند روزی بود که بهش فکر میکردم...امــروز یک تصمیـم غیر منتظره گرفتم، میخوام درس بخونم، به همین راحتی...منی که حالــم از درس و دانشگاه بـهم میـخورد، یــک دفـعه عاشقش شدم...بهم گفتن که میتونند با یه کم پارتی بازی، به خاطر مشـکل جسمیم، در رشتـه سابقم ادامه تحـصیل بدم، ولی دیگه نمیخوام کامپیوتر بخونم...تحقیق کردم، میخوام...
-
تنها ماندم...
جمعه 27 شهریورماه سال 1383 01:09
خانواده مسافرت...داداش کوچیکه با رفیقاش صفا...منم که تنهایی حسابی کلافــم کـرده بود...زدیم دو روزی رفتیم خونه خالم، با امین پسـر خالم، که اتفـاقآ اونم تنها بود، بد نگذروندیم...هر چی باشه از تنهایی بهتر بود... چند وقت هر چی فکر میکنم، میبینم اصلآ امکان نداره تغییر عقیده بدم...لطفآ یکی خلاف این نظریه رو برای من به اثبات...
-
بی خوابی...
جمعه 20 شهریورماه سال 1383 03:36
از سر شب تا الان، مثل یه دیونه نشستم فقط دارم آهنگ دانلود میکنم... اصلآ خوابم نمیاد... برمیگردم...
-
بچه ها متشکریم...
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1383 00:43
فقط یک جمله... فوتبال دل ایران را شاد کرد... برمیگردم...
-
خدا رو چه دیدی شاید خوند...
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 00:19
چرا آدم بعضی روز ها غصه اش میگیره؟! حس هیچی رو ندارم...دوست دارم تو تنهاییم آهنگهای غمگین گوش بدم...اصـلآ دوست ندارم با کسی حـرف بزنم...این جور وقت ها میخــوام تو یه کلــبه خوشــگل، وســط یه جنگــل که هــیچ سکنه ای نــداره باشـم...به هر چیـز که از این زندگــی حقــم هست و ندارم فکر کنم...و بدونم گناهـم چی بـوده که...
-
حال میکنم...
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1383 11:32
چه حالی میکنم وقتی میگی:همیشه از خدا میخوام و بزرگ ترین آرزوم اینه که، هر چه زود تر شرایط گذشتت رو بدست بیاری... برمیگردم...
-
بدبختیم...
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 01:14
بخاطر اینا باید ماتم بگیریم...ای توف تو گور پدر همتون... اینم تا یه میله آهنی تو سرش نخوره، بیخیالش نمیشن... برمیگردم...
-
پیام تبریک...
جمعه 6 شهریورماه سال 1383 22:04
هادی جان از این که دل ده ها میلیون ایرانی رو شاد کردی، از تو متشکرم. سید امیرحسین فامیلیشم بیخیال... برمیگردم....
-
دوست دارم...
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 01:34
با این آقا: در حسرت مدل المپیک، آوره ترین نیستیم... اینم جدول رده بندی... برمیگردم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 20:34
حیفم اومد این متن قشنگ رو که این خانمی تو کامنتهام بود رو اینجا نذارم، زیباست... یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا ... یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا ... قطره توئی, بحر توئی ,لطف توئی , قهر تـوئی ....... قند تـوئی , زهر تـوئی , بیش میازار مـرا! اگه کسی از اوضاع این مملکت خبر نداشته باشه، وقتی تلویزیون ایران رو که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 01:56
نان بی تو مرا، زهر است نه نان... هم آب منی، هم نان من... برمیگردم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 21:58
من بدون تو، تو بدون من...باور نمیکنم...آخ جون یعنی میشه؟!
-
black or white
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 15:57
سفید یا سیاه؟ لطف کنید نظر بدید.... برمیگردم...
-
و اینست سر گذشت من...
شنبه 24 مردادماه سال 1383 23:04
از اون بهار تا این بهار، هزار و یک خزون بود... چه خوب میشد که روزگار، همیشه مهربون بود... هی صبر و هی تحمل، کلاغ میخوند میگفتیم، یه روز میخونه بلبل... تو باغچه خوار در اومد، گفتیم اینم قشنگه، کمی نداره از گل... هی روزا سر میومد، هی شب میشد دوباره، ستاره در میومد... هر کی میومد، دو روزی میموند، هر کی میرسید، یه چیزی...
-
جمعه ها...
جمعه 23 مردادماه سال 1383 23:04
جمعه ها خون جای بارون میچکه... برمیگردم...
-
دنیا...
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 23:48
دنیا همانند زنی زیبا و هوسباز، با آرایشی مسحـور کننـده تو را به طــرف خود جلب می کند، ولی آن هنگام که به سویش گام نهادی دل به دیگری می بندد.
-
شرمنده ام...
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 12:50
سلام: واقعآ گرفتارم...دسترسی به تلفن ندارم...الانم با این وضعیت اومدم کافی نت... شرمنده که نمیتونم وبلاگتون رو بخونم...حلال کنید...جبران میکنم... برمیگردم...
-
و دوباره من...
سهشنبه 13 مردادماه سال 1383 01:32
سلام: اهل ننر بازی نیستم...از این کار هم بدم میاد...واقعآ مشکل دارم...ولی خیلی باحالید...خیلی با عشقید...به عشق همتون برگشتم. برمیگردم...
-
فعلآ خداحافظ...
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 14:01
میـدونم دارم اشتباه میکنم...میدونم خیلی زود، حتی کمتـر از چند ساعت دلم برای اینجا تنگ میشه...میدونم دارم تنها دلخوشیـم رو از دست مـیدم ...میدونم بهم گفتن، ولی من گوش نکردم...میدونم دلم واسه همتتون یه ذره میشه...آره بـخدا قسـم خیلی چیزها رو میدونم، ولی دیگه نمیتونم... خسـته ام...بریدم...دیگه انگیزه ندارم...دارم از خودم...
-
تیمم و تیمم این بود تیمت آقای دادکان...
شنبه 3 مردادماه سال 1383 20:42
سلام: اگر بخوایم بازی امروز تیم ملی رو از هر جنبه ای که بهش نگاه کنیم، به جز ضعـف در تمـام نقـاط این تیم، چیزی نمیبینیم. این تیم نه تنها از لحاظ فنی هیچ چیزی نداره، بلکه از نظر اخلاقـی هم از وضعیـتی زیـر صــفر برخـورداره واقعآ یه ملت چقدر باید بدبخت باشند که یه مشت بچه که تا دیروز پا برهنه بازی میکردند، الان واسه این...
-
آخ دلم گرفته...
دوشنبه 29 تیرماه سال 1383 15:16
سلام: ما یه بار نظرخواهی نذاشتیم، همه ازمنون ایراد گرفتند، آخه من نمیدونم اگه آدم بخواد، با زبون بی زبونی یه چیزی به کسی بگه باید چی کار کنه؟ و هـمچنان از حال روز خوشی بر خوردار نیستـم، این شعر رو میذارم اینجا به ۲ دلیل: چون هم با حال و روزم همخونی داره، و اینکه دلیل دوم رو فعلآ بیخیال، شاید خودتون فهمیدید... دلم گرفت...
-
دیالوگ...
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 23:11
X: الو سلام Y: علیک سلام X: زنگ زدم یه خواهشی کنم... Y: بفرمائید... X: لطف کن، دیگه به من زنگ نزن... Y: آخه بگو واسه چی؟ X: از آدمایی مثل تو حالم بهم میخوره... Y: مگه من چی کار کردم؟! X: تو خودت، نیازهات و چیزهای که میخوای برات مهمه، و هر وقت کمبودی درش حس کـنی یادی از من میکـنی، و من به هیچ وجه به همچین آدمی احتیاج...
-
امان از دست این دل...
یکشنبه 21 تیرماه سال 1383 22:18
سلام: وای چه بارون دلی میاد...دلم میخواد برم بیرون تو خـیابون مـثل موش آب کشیده شم...دلم میخواد مثل قدیما تو خیابون پشتک بزنم...دلم میخواد ماشین هایی که از کنـارم رد میـشن، یه حالـی بهـم بـدن حسابی خیسم کنن...اصلآ دلم میخواد تو این هـوا با یاشـا ، شهـاب ، فرشـاد و مهدی، برم شمال،مثل همون سالی که الکی الکی سر از چالوس...
-
باهم...
جمعه 19 تیرماه سال 1383 15:32
سلام: با هم میشه مثل ماه درخشید، میشه به زمین ستاره بخشید با هم میشه تو روزای ابری، از گم شدن خورشید نترسید با هم میشه آفتابو صدا کرد، خاک و معتبر مثل طلا کرد با هم میشه سنگ بی صدا رو، با ناز ترانه آشنا کرد با هم پشت ما کوهه، نمی ترسیم، نمی افتیم، نمی بازیم این آواز نمی میره، تا وقتی که هم آوازیم ترانه سرا: زویا...
-
اندر حکایت چند روز غیبت...
سهشنبه 16 تیرماه سال 1383 16:53
سلام: یه سوتی توسط من و یاشا ، دهها پیام تبریـک بابت تولــدی جدید در orkut ، در هـر صورت، بچه ها متشکرم...آقا یکی به من بگه این یونان چه جوری پنج تا از فنــلانـد میل فرمودند...کی میگه رهبر بده؟ هان؟ خدایی آخرشه، مخصوصآ عفو رهبری از خدمت مقدس سربازی، اخویم هم معاف شد، ما خانوادگی مالیدیم در سربازی... آقا من کماکـان...