-
سپهر سهرابی...
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1383 22:59
شعری از سپهر سهرابی: اهل حمامم پوستم مهتابیست چشمهایم آبیست پدرم دلاک است سر طاسی دارد لنگ می اندازد شامپو مصرف کرد کله اش هی کف کرد و سپس مویش ریخت و چه اندازه سرش براق است! حرفه ام دلاکیست هدف من پاکیست مینشیند لب سکو آرام یک نفر با احساس و تصور کرده خوش پر و پاست! کودکی را دیدم میدود در پی صابون و لگن ای نهان در پس...
-
نور ماه...
سهشنبه 9 تیرماه سال 1383 13:25
you are as a moon light and you shine in mind as a moon light تو مانند نور ماهی و به فکر من میتابی همانند نور ماه برمیگردم...
-
اندر فوائد ۱ سال خونه نشینی...
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 20:27
سلام: جلسه ۵۸، مورخه ۶/۴/۸۳ طبق ماده ۳۲ بند ۵، برابر نظر شورای پزشکی معاف دائم میباشد. برمیگردم...
-
ولگردی...
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 00:28
سلام: تو این چند روز غیبت، بیرون...گردش...درد دل با یه دوست تا حد ترکیدن...بیلیارد...و کلی شبگردی...جاتون خالی، خلاصه خوش گذشت. توضیح درباره پست قبلی: آقایون خانوما، بخدا پست قبلیم فقط ساخته ذهنم بود، نه من با کسی، و نه هیچ احدی با من در مورد عشق صحبت نکرده، اینم یه جورش دیگه... نمیشه؟ تا پایان نیمه اول: ایتالیا ۰ ـ ۱...
-
عشق...
شنبه 30 خردادماه سال 1383 00:32
سلام: بعد از چند وقت اون و دیدم، یه جور دیگه شده بود، دستش رو لای موهـاش و سرش رو زانوهاش گذشته بود. انگار بازم قاطی کرده بود، آخه هر وقت اون رو تو این حالت میدیدم، صد در صد یه چیزیش بود. بهش گفتم: چته؟ چرا اینجوری شدی؟ به چی فکر میکنی؟ بهم گفت: حال ندارم، دست از سرم بردار میخوام تنها باشم. گفتم: باید بگی چته، من رفیق...
-
بهانه...
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 13:47
سلام: چشم بهانه ای است برای نگاه نگاه بهانه ای است برای عشق عشق بهانه ای است برای زندگی ***** آدم وقتی به حرف کسی که یه چیزایی حالیشه گوش نده، همین میشه... نمیدونم چرا اکثر مواقع وبلاگهای مرتضی ، خشایار ، آچار فرانسه و چند نفــر دیگه لود نمیشه، این رو بخاطـر این گفتــم که اگه شمـا کامنت میذارید و من نمیتونم براتون...
-
بابا چند به چند...
شنبه 23 خردادماه سال 1383 16:09
سلام: من که نفهمیدم جریان چیست...ولی اون گوشه پایین سمت چپ تصویر منــو کشته... برمیگردم...
-
لحظه ای با من باش...
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1383 16:53
سلام: برمیگردم...
-
عشق آهنی...
یکشنبه 17 خردادماه سال 1383 15:42
سلام: از امروز تا اطلاع ثانوی فقط عکس برمیگردم...
-
متشکرم...
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1383 12:27
سلام: اول از همه باید از همه اونهایی که در رابطه با فوت پدربزرگ و مادربزگم با من همدردی کردن و من تو پست قــبلیـم یـادم رفــت که از همگیتون تشکر کنم، معذرت میخوام، مخوصآ یـاشا با اون مـطلبش حسابـی من و شرمنده کرد، تشکر میکنم. امیدوارم همگیتون همیشه شاد باشید. این orkut هـم تو این چنـد روز خـوب ما رو سر کار گـذاشت، ولی...
-
بیست و سه نحس...
یکشنبه 10 خردادماه سال 1383 15:58
سلام: همیشه بسیت و سه رو دوست داشتم، علاقه خاصی به این عدد داشتم. دلیل خاصی هم برام وجود خارجی نداشت، البته شاید مایکل جردن فــوق ستاره بسکتبال جهان دلیل کوچیکی بر این مدعا بود، ولی بیشتر از هــمه شکل بیست و سه برام جذابیت داشت. ولی غافل از اینکه یه روز این عـدد برام نفرت انگیزترین شماره بحساب میاد، وقتی شمرگان زندگیم...
-
خوشی به ما نیومده...
یکشنبه 3 خردادماه سال 1383 22:09
سلام: چند روزی بود که، بـدلیل دستـرسی نداشتن به کامپیوتر، از نوشتن در این مکان و خوندن وبلاگ بچه ها محروم بودم. تو این مدت هم ای بگی نگی بد نبود، با یاشا یه عصر خوبی رو گذروندیم،فردای اون روز در غیاب یاشا، با فرشاد و شهاب کلی تو مراسم پدربزرگم خوش باحالمون شد، و این دو دائم الگرسنه کلی حال کردند. بگفته خودشون از پدر...
-
آخیش راحت شدم...
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1383 19:03
سلام: امروز آخرین روز بیمارستان خونگی بود، شکر خدا توپ توپ شدم. یعنی نسبت به چند روز پیش خیلی خوبم، فقط یه کم دیگه لطف خدا شامل حالم بشه، تکنوهرو زدم. با این محیط جدیدآ خیلی بد حال میکنم، رفیقهای یکی از یکی گلتر،انگیزم رو روز به روز بیشتر از گذشته کرده، خلاصه اش کلی عاشق اینجا شدم. در ضمن از دوستام که علاقه خاصی به نی...
-
از همگیتون ممنونم...
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 20:01
سلام: اول اینکه از همه دوستای خوبم، بخاطر اینکه نگران حال این بنده حقیر بودید، ممنونم. در حال حاظر بد نیستم، شکر خدا یه مقدار بهترم اگه لطف خدا نصیبمون بشه بهتر هم میشم، فقط اگه دعا میکنید منم از دعاتون بی بهره نگذارید، بازم از همتون ممنونم. اومدی خسته رفتن، گفتی شونه هاتو میخوام مهربونی نشنیدم، بگو که صداتو میخوام...
-
بیمارستان خونگی.....
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1383 19:40
سلام: از امشب بمدت ۴ شبانه روز، ۳ ساعت صبح و ۳ ساعت شب باید زیر سرم باشم. اینم ربطی به قضیه نداره... برمیگردم......
-
روز مامانی و ترکه
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1383 21:51
سلام: امروز چـه روز مامانی بـود، بعد از چند وقت کـف کـردن تو خونه، به اتـفاق دو تا از باحالهای روزگار رفتیم ددر، یه نمه چرخ تو خیابونا با چاشنـی، شوخـی و هرهر و کرکر کلی تحول توم(ببخشید در من)ایجاد کرد. خلاصه حال کردیـم. خوب شد یادم افتاد، یه تشکر هم از این دختر خوب میکنم،چون کامنتی که گذاشته بود درست از آب در اومد....
-
فردا و ترکه.....
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1383 21:19
سلام : فردا شاید تکلیفـم روشن بشه، شایدم هـم روشن شده و من نمیدونـم، در هـر صورت شاید فردا روز بدی باشه، شاید هـم خوب، ولـی یه حس ضایع میگه برای خبرهای خوب به دلت صابون نزن. ترکه با خدا قهر میکنه، میره نماز بخونه، موقع نیت میگه: دو رکعت نماز صبح بـه جای میاورم، به کسی هم مربوط نیست. برمیگردم....
-
تکامل...
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1383 13:16
سلام: اینجا به تکامل نزدیک شد. برمیگردم...
-
تیر دروازه......
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1383 02:11
سلام: کماکان تیر دروازه هر اول رو تو زندگیم میزنه، همه رقمه بهش اصابت میکنم. استقلال و قهرمانی = پشمک عجب مارمولکیه این پرویز پرستویی در فیلم مارمولک، بابا خرم کف تپیـد، یه جورایی به بعضی صحنه ها شک میکنم. برمیگردم.........
-
اشکریزون.......
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 21:07
سلام: خیلی کم پیش میاد که گریه کنم، ولی امروز دل سیر اشک ریختم. یاد خیلی چیزها امروز عذابم داد. حیف که دستم به نوشتن این چیزها نمیاد، ولی بـیاد تک تکشون آبغوره گرفتم. حتی بخاطر تیم المپیک هم اشک ریختم، آخه دلم برای این تیم خیلی میسوزه، واقعآ حیف که المپیکی نشیم. هر گلی که بچه ها میزدند، بیشتر آتیش مگرفتم، بخدا هیچ...
-
خاتی بلا...
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1383 00:59
حالا ماه شدم برمیگردم.....
-
بدون شرح...
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1383 13:07
برمیگردم......
-
خونه مادر بزرگه
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1383 00:46
سلام: خونه مادر بزرگه، هزار تا غصه داره خونه مادر بزرگه، پدر بزرگ نداره برمیگردم...........
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1383 01:13
سلام: بعد از جدایی، ۲۹۴ روزه من و وبلاگم(۲۶ آبان رو فاکتور بگیرید)، باز دوباره برگشتم. تو این مدت روزهای کاملآ یکنواختی رو سپری کردم. کم کم با مشکل حرکتــیم هم کنار اومدم. شایان ذکر است که، هنوز هم نفهمیدن مشکل من کجاست. البـته با اینکه بد افکارم رو به هم ریخته، ولی دارم به این وضعیت عادت میکنم. سال ۸۲ بدترین سال، تو...
-
برگشتم
شنبه 15 فروردینماه سال 1383 20:11
سلام: من بزودی با تغییرات کلی برمیگردم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 آبانماه سال 1382 23:40
سلام بعد از مدتها دفتر دلتنگی ام را گشودم بلکه این بار بتوانم با نوشتهایم دلها را در ریل واقعی خویش قرار دهم ونفاق را از ریل زندگی بیرون ...
-
یاشا رو آزاد کنید................
یکشنبه 25 خردادماه سال 1382 15:43
سلام: خدایا ما چرا اینقدر بدبختیم. اصلآ حس هیچکاری رو ندارم، اینقدر چـــیزها تو دلم هست، که نمیدونم کدومشون رو بگم. هنوز از یاشا خبری نیست، ما همچنان منتظر و امیدواریم. الان داشتم وبلاگ رضا رو میخوندم،بخدا حرفهایی که زده چیزهایی که، تو دل من هم هست بخدا این پسر یجوری نوشته که اشک آدم درمیاد. الان هم بدون اجازه میخوام...
-
خدایا یاشا رو از خودت میخوام............
شنبه 24 خردادماه سال 1382 23:14
سلام: اصلآ حوصله ندارم، دارم دیوانه میشم، بدبختی پشت بدبختی، خدا چرا اینجوری شد. آقا داداشم رو گرفتند، اصلآ معلوم نیست کجا بردنش، یاشا رو گرفتند. خدایا یاشا رو از خودت میخوام. تو رو خدا دعا کنید.
-
دیدید من گفتم..........
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 21:33
سلام: چه خبر بوده دیشب، حال ندارم توضیح بدم، آقا برید اینجا و اینجا و اینجا و اینجا رو ببینید. من که گفته بودم، مردم خر نیستند. در ضمن تشکر از یاشا بخاطر لینکدونیش. برمیگردم.
-
بابا این ملت خر نیستند..........
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 14:22
سلام: چند روزی میشه که ما هر کانالی از ۶ تا کانال(البته شبکه سحر عربی و انگلیسی هم به اون اضافه کنید) تلویزیون رو میزنیم، تا شاید یه برنامه بـدرد بخور قـابل عـرض بـبینیم، متاسفانه با برنامه کاملآ تبلیغاتی ادورادو آنیلی مواجه میشیم. آخه میدونید چیه، صدا سیما ملت رو اوسگل گیر آورده، فکر کردند مردم نمیدونند اسلام چیه و...