قربون همتون..................

   سلام:
 
من و تو مسافر شب، رو به سوی شهر خورشید
خسته از این رهسپاری، زیر سایه هایه تردید
سبزی مزرعمونو، دست خشک باد سپردیم
توی شهر بی ترحم، از غم بی کسی مردیم
واسه بیگانگی ما، هیچ نگاهی آشنا نیست
آدما رنگو وارنگن، اما هیچکی شکل ما نیست
گرچه تو باغ بلوریم، اما جنس شیشه نیستیم
با تنای کاغذیمون، توی دست آب شکستیم
چیه سوغات من و تو، وقت برگشتن از اینجا
بشکنیم سد شبو تا، برسیم به صبح فردا
میتونیم با هم بخونیم، دباره شعر رهایی   
پر فریادشه گلومون، جایه بغض بی صدایی
برمیگردم...............

نظرات 1 + ارسال نظر
یاشا پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:28 ب.ظ http://weblog.yashaonline.com

خودت بگو چی بگم ؟ نه ! جون من ! چی بگم بهت ؟ درد خوبه ؟ مرگ چطوره ؟
ولی داداش دوست داریم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد